هیچوقت هم کسی بهمون نگفت نسل ما چرا باید دس به زانو صم بکم مینشست پشت نیمکتای چهار نفره توو کلاسای شصت نفره . . بعد با تپش قلب میرفت پای تخته و جبیرهی خمار نشئگی معلمای عینکی ناراضی از گرگ و میش سیاسی این خرابشده رو با کف دست یخ زده به شلنگ پوسیدهی سنگ شدهی دست ناظم ادا میکرد . . هیچ کسم بهمون نگفت اگه معلممون تدریس بلد نبود . . اگه معتاد بود . . اگه عقدهیی بود . . اسکیزوفرن بود ، سادیسم داشت . . اگه با کفش کیکرز توی ساق بچهی کلاس چهارمی می زد و سیم ترمز موتور به پر و پامون میکشید و خودکار بیک لای انگشتامون فشار میداد باید به کدوم مدیر آشغالکلهی پفیوز پدرسگی اعتراض کنیم که این دلقک مریض آدم تدریس و تعلیم نیست و استعدادش خونهی پر فقط تا کفتربازی سر بوم قد میده و لاغیر . هیچوقت نفهمیدیم آغاز سال نو کجاش با شادی و سرور همراه بود و چرا کسی که باید ما رو به سوی نور میبرد ، با دست سفت و سنگین توی صورت بچگیامون کشیده میزد . . سر پل صراط جلوی خود خدا رو میگیرم و ازش میپرسم نسل ما رو به کدوم حکمت بیخودت مبتلا به اون روز و به این روز کردی . مگه بقیهی هشت میلیارد آدمی هم که زدی به قالب اینجوری پیر میکنی؟
سالهای بی بهار...برچسب : نویسنده : 3salhayebibahard بازدید : 120