در زوزههای باد گریزان ریگزار
آشفته یال و گیج و هراسان و بیقرار
این اسب پا شکستهی صحرای سرنوشت
دیریست تن سپرده به شلاق روزگار
شب تا شکافت رد شهابی سپاه وهم
کوبید گرز افسر غم تارک سوار
باطل به گرد آتش یاران نشستهایم
چون نیست هیچ یار در این شهر ماندگار
میگردد آسمان و زمین همچنان به جاست
بس کاروان که گمشده در پرسهی غبار
تنها گناه لالهی خون گشته عشق بود
تا بود و هست سر به سر دار زین قرار
سالهای بی بهار...برچسب : نویسنده : 3salhayebibahard بازدید : 107