خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور به چوگانم زند هیچش مگوی
بر سر عشاق طوفان گو ببار
در ره مشتاق پیکان گو بروی
گر به داغت میکند فرمان ببر
ور به دردت میکشد درمان مجوی
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
شاد باش ای مجلس روحانیان
تا که خورد این می که من مستم به بوی
هر که سودانامه سعدی نوشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی
وان که نشنیدهست روزی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
سالهای بی بهار...برچسب : نویسنده : 3salhayebibahard بازدید : 160