بارها و بارها سرم رو گذاشتم روی ساعدم و بی اون که ملتفت بشم بطری از دست ام افتاده و . . .
یادمه یه بار با نور شدید چراغ قوه ی پاسبان شب به خودم اومدم و تا خواستم بجنبم باطوم لعنتی رو کوبید وسط پیشونیم و . .
با صدای افتادن سکه بیدار شدم
به زحمت چشمام به نور روز عادت کرد
رهگذرا روی لش ام پول مینداختن
برچسب : نویسنده : 3salhayebibahard بازدید : 141